پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی میکند گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی میکند سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در
این آخرین تابستان قرن بود دیگر هیچ شهریوری با پسوند هزار و سیصد نمی آید این پایان داستان بلند است صد سال دیگر در پایان آخرین تابستان و آخرین شهریور قرن هیچ کدام از ما نخواهیم بود همه رفته اند و آنچنان فراموش شده اند که گویی هرگز نبوده اند قدر یکدیگر و باهم بودن رابدانیم
درباره این سایت